«از روی مروت و دادگری به روان راستی سوگند یاد میکنم»
از روی پاکی و پاکدلی از روی مروت و رادمردی از روی وفا و مردمی و سرانجام به فرمان خون و سرنوشت
دوربینی جویای این هنرم هنری بزرگ با دانشی سامانگر با شناخت نیکی های درونی خویش یعنی هنرخود شناسی
،هنر خود سازی ،هنر خود یاری،هنر انسان سازی و هنر ساختن ساختمان بدنی وآفریدن هم آهنگهای راستین از
دروازه اندیشه که پیوسته به جهان معنی وهستی نا شناخته ای می ریزد.من به دریافتن«گیتک»به کلید ارزنده
خود شناسی دست میابم از سپهرستان های ایمان ،آزمایش،دانش،خرد،هنرو مهر می گذرمتابه دروازه های خود
نبرد جاودانه حق هیچ گونه درخواستی از خدا ندارم. می جویم تا زندگانی یابم. بیدارم،هوشیار،خسته نمی شوم.
میکوشم تا فرهنگ درخشان و دیرینه خود روان گیتی را به نیروی راستی و منش پاک توانا سازم تا آشتی پدید
میدانم.دلهره ندارم. هر نکته که از دیدگاه آماج اندیشه ها گذشت بدل می سپارم و با سروش نهان خود کنکاش
میکنم. خود پسندی را کنار می نهم. کلید سرافرازی خویش را در ژرف اندیشی می جویم . دو گانه نیستم.آشنا به
بدی و زشتی را از خود دور سازم . به راز هستی بخش آگاهم . به اورنگ اپرای فرهنگ یعنی من ، خاک ، خون
، خط ، تاریخ ، کیش ، دین ، فلسفه ،هنر ، شعر و یگانه بینی را راز سرافرازی میدانم. مهر را نخستین پدیده
پرشکوه زندگی می کنم و غرور آمیز زندگی را بدروید می گویم . به هر واژه که از زبان جاری گشت ارج می نهم
. جان و روان خود را از بندهای جانوری رسته سر در کمند اندیشه می نهم. از بلا های خانمان سوز پدیده های
زشت مانند خود خواهی ، چشم و هم چشمی ، ناتوانی نابخردی و از هر گونه کژی و کاستی در فروزه های نیک
دوری می جویم. در میدان ربایش خواسته در تلاش و کوششم . پوشاک ساده می پوشم . تندرستی را در جان و
روان می جویم . به چاپلوسی و پستی روی نمی آورم.کلید سرافرازی خویش را اکسیر فرهنگی، سرمایه هستی،
شاهراه زیستو زندگانی و چکیده سخن آئین نزرگی خویش می دانم . آزادی و آزادگی را به جان می خرم . غمنامه
شوم و تبعیض از هر گونه را با آرمانهای بی مایه بسوی عدم می فرستم. سر آنکس که خاکمال گدائی شد لگد کوب
درستی در خود فرو رفتم به جهان معنی و مفهوم این چند فرازمان در آرنگ پرشکوه و سازنده و خرمن دانش و
بینش با هم آهنگی منش با آفرینش از تابش اندیشه توانایی انسانیت کامروا شدم، سپاس ترا ای پیر آهنگ جاوید